«با دست خالی توپ زدن»، و کنایه از سر و صدای بی‌اساس راه انداختن و به دروغ خود را صاحب قدرت و اختیار جلوه دادن است. یکی از کارهای با مزه‌ی داش‌های تهران این بود که مشکی پیدا می‌کردند در آن دمیده آن را مانند مشک پر آب به کول گرفته، دهن مشک در دست، با صدای «پرهیزِ آب!» مردم را از دور و ور طوق یا علم متفرق کرده از ازدحام زیاد جلوگیری می‌نمودند. معلم مکتب‌خانه‌ی ما می‌گفت: «در جوانی برای درس خواندن به اصفهان رفته بودم. روز بعد از ورود، از مدرسه برای خرید خواربار خارج شدم. صبح زودی بود. دو نفر طرفین معبر پشت به دیوار ایستاده بودند و همچو وانمود می‌کردند که رشته‌یی در دست داشته مشغول تابیدن آنند. من جلو آنها رسیدم و طبعاً توقفی کردم. یکی از آن دو به دیگری گفت: «شل کن آخوند رد شود!» و مومن هم مثل اینکه حقیقتاً رشته‌یی در میان دو دست دارد دستهای خود را پایین آورد. باید کار این دو لوطی اصفهانی را هم اقتباس عملی از همین «مشک خالی و پرهیز آب گفتن» شمرد.»

 

مترادف:

شکم خالی و گوز فندقی!

شکم گشنه و آب یخ!

شکم گشنه، تق‌تقِ پاشنه!

نونم نداره اشکنه/گوزم چنارو (یا تغارو) میشکنه!

شلوار ندارد/بند شلوار می‌بندد!

یکی نان نداشت بخورد/ پیاز می‌خرید انبار می‌کرد (یا پیاز می‌خورد اشتهایش باز شود)!

افاده‌ها طبق طبق/ سگ‌ها به دورش وقّ وُ وقّ!

کون در آب و بر آسمان بینی!

آدم گدا و اینهمه ادا!

افاده‌اش به نوّاب می‌ماند، گداییش به عباس دَوس!

کون لخت و آتش‌بازی!

ترب ندارد بخورد، آروغ قیمه می‌زند!

کتاب کوچه

احمد شاملو و آیدا سرکیسیان