شهر ما، خانه‌ی ماست؟!؟!

خیلی وقت است که این جمله را بهتر است به شکل سوالی بپرسیم و در پاسخ با چشمانی گرد شده و سری که در حین گفتن پاسخ به پایین می‌افتد بگوییم «واقعاً؟!»

بله واقعاً! جای تعجب هم دارد. چون نیک بنگریم همه تزویر می‌کنیم و شهر برای عده‌ای از ما دیگر حکم خانه ندارد. راه می‌افتیم از خانه می‌رویم بیرون و هرجا که بتوانیم آشغال می‌ریزیم: انواع و اقسام قوطی‌های نوشیدنی روی سطح آب دریاچه‌های مصنوعی داخل پارک‌ها و رودخانه‌ها و جوی‌های حاشیه‌ی شهرها (در اصفهان می‌توان این منظره رنگارنگ تهوع‌برانگیز را در کنار مادی‌ها و حاشیه‌ی زاینده‌رود به راحتی مشاهده کنید.) و ... . هنوز هم هستند آدم‌هایی که فکر می‌کنند فقط خودشان انگشت دارند: با یک دست زنجیز می‌چرخانند و با دست دیگر به سرعتی فراتر از سرعت نور تخمه می‌شکنند و سیگار می‌کشند و می‌ریزند سرکوچه و پای درخت!

اینجا ایران است، سرزمین ریاکاری! گفته شده است: نظافت از ایمان است. اما عطرشان بوی عرق زیربغل است، با مسواک قهرند، خمیردندان را نجس می‌دانند، صابون که دیگر گناه کبیره است (گلنار باشد که دیگر واویلا)، شامپو تحریک کننده است (شما بگویید چه چیزی تحریک کننده نیست؟)، تیغ جنگ با خداست، آرایشگاه هم مثل خمس و زکات که هیچ کس نمی‌دهد، کسی حتا به فکرش هم نیست و هزار و یک چرک دیگر.

محال است در پارک قدم بزنی و در فاصله‌ی پنج سانتیمتری هر سطل آشغال یک پوسته‌ی چیپس یا پفک یا بطری نوشیدنی یا ظرف یکبار مصرف غذا نبینی. من حتا نمی‌دانم چرا در برخی شهرها دو سطل آشغال مجزا برای پسماندهای خشک و تر وجود دارد و تازه هر روز هم پلاستیکشان را هم عوض می‌کنند. واقعاً تمیز بودن این همه سخت است؟ ما ملتی هستیم که رنج حمل قوطی‌ها و بسته‌های پر را تا مرحله‌ی آخر به جان می‌خریم و همین که دیگر به دردمان نخورد در اولین فرصت از شرشان خلاص می‌شویم اما حاضر نیستیم یک قدم بیشتر برداریم و آن را در سطل آشغال بیندازیم.

همه‌ی این ولنگاری‌ها را انجام می‌دهیم بعد تا تقی به توقی می‌خورد می‌گوییم چرا سیل آمد چرا زلزله شد، صاعقه کجا بود و ... . آخرش هم کی بود کی بود من نبودم. شما برو بشین پیش یکی و هی سقلمه‌های کوچک و بزرگ نثارش کن. اولی را رد می‌کند، دومی را با نگاهی چپ‌چپ جواب می‌دهد، برای سومی فحشی لایت نثارت می‌کند و دیگر وقتی دید انکار شما کِرم داری چنان جوابت را می‌دهد که برق از تمام حفرات پیدا و پنهانت می‌پرد و حالا برو فیوز را پیدا کن. خب قصه خیلی ساده است، ما نشسته‌ایم وردست طبیعت مهربان و هی آت و آشغال پخش و پلا می‌کنیم. طبیعت بیچاره چقدر ندید بگیرد و بزرگی کند؟ دو تا صاعقه می‌زند، شش ماه ریزگرد می‌فرستد، کمربند آشتفشانی‌اش را فعال می‌کند و زلزله راه می‌اندازد، شاید ما درس عبرت بگیریم. اما زرشک! ما چهارتا جک می‌سازیم و با لبخندی به پهنای دنده‌مان به کارمان ادامه می‌دهیم.