از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۱۸ مطلب با موضوع «فارسی شکر است :: پند و حکایت» ثبت شده است

بر رعیت ضعیف رحم کن

بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست

درویش و غنی بنده‌ی این خاکِ درند
و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند

آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کن که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش: «بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.»

به بازوان توانا و قوّت سر دست
خطاست پنجه‌ی مسکین ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کَسش نگیرد دست؟

هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دِماغ بیهُده پخت و خیال باطل بست

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده

وگر تو می‌ندهی داد، روز دادی هست

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

سعدی - گلستان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
صادق زمانی

سعدی و حسادت!

حضرت #سعدی شیرین‌سخن خطاب به حسودان و تنگ‌نظران در حکایت پنجم از باب نخست #گلستان چنین می‌گوید:

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم که‌او ز خود به رنج دَرَست

بمیر تا برهی ای حسود که‌این رنجی‌ست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رَست

#گلستان_سعدی
#سعدی
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

روزه

روزه گرفتن و روزه داری از دستورات آیین اسلام است که هر مسلمان معتقدی شرایط و توانایی‌اش را داشته باشد باید آنها را به جا آورد. البته روزه گرفتن و روزه داری به پیش از آیین اسلام بازمی‌گردد و در دیگر آیین‌ها نیز وجود دارد. برای اطلاعات بیشتر روزه در مسیحیت و روزه در دین یهود را بخوانید. گذشته از این اینها، برای روزه نگرفتن در آیین اسلام «کفاره» تعیین شده است و اگر با خود صادق باشیم بسیاری از ما باید برای روزه‌هایی که گرفته‌ایم کفاره بدهیم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
صادق زمانی

جور استاد

در مطلب پیشین از مصرعی از سعدی نوشتم و حالا شعر کاملش را برای‌تان می‌نویسم:

پادشاهی پسر به مکتب داد

لوح سیمینش بر کنار نهاد

بر سر لوح او نبشته به زر

جور استاد به ز مهر پدر

گلستان سعدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

قطع سخن

قطع سَخُن

یکی از حکما شنیدم که می‌گفت: «هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکند مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان تمام ناگفته، سخن آغاز کند.»

سَخُن را سر است، ای خردمند و بُن
میاور سَخُن در میان سَخُن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سَخُن تا نبیند خموش

گلستان سعدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

قضاوت نکنیم

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت: «بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.»

هر که را جامه پارسا بینی

پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسب را درون خانه چه کار

گلستان سعدی - باب دوم: در اخلاق درویشان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

بیچاره عقل!

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد

در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش

ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد

با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش

مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد

هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست

کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد

صاحب نظران این نفس گرم چو آتش

دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع

کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد

سعدی نه حریف غم او بود ولیکن

با رستم دستان بزند هر که درافتاد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

رحمت بر ضعیفان

بر بالین تربت یحیی پیغامبر، علیه‌السلام، معتکف بودم در جامع دمشق، که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی معروف بود به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.

درویش و غنی بنده‌ی این خاک درند

و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند

آنگه مرا گفت: از آنجا که همت درویشان است و صدق معاملتِ ایشان، خاطری همراه ما کن که از دشمن صعب اندیشناکم. گفتمش: بر رعیتِ ضعیف رحمت کن تا از دشمنِ قوی زحمت نبینی.

به بازوان توانا و قوتِ سرِ دست

خطاست پنجه‌ی مسکینِ ناتوان بشکست

نترسد آن‌که بر افتادگان نبخشاید

که گر زِ پای درآید، کس‌اش نگیرد دست؟

هر آن‌که تخم بدی کِشت وُ چشم نیکی داشت

دِماغ بیهُده پخت وُ خیالِ باطل بست

ز گوش پنبه برون آر وُ دادِ خلق بده

و گر تو می‌ندهی داد، روز دادی هست

گلستان سعدی - باب اول: در سیرت پادشاهان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

بوستان سعدی: حکایت

به سرهنگِ سلطان چنین گفت زن

که خیز ای مبارک در رزق زن

برو تا ز خوانت نصیبی دهند

که فرزندگانت نظر بر ره‌اند

بگفتا بوَد مطبخ امروز سرد

که سلطان به شب نیت روزه کرد

زن از نا امیدی سر انداخت پیش

همی گفت با خود دل از فاقه ریش

که سلطان از این روزه‌گویی چه خواست؟

که افطار او عید طفلان ماست

خورنده که خیرش برآید ز دست

بِه از صائم‌الدَهر دنیاپرست

مسلّم کسی را بود روزه داشت

که درمنده‌ای را دهد نانِ چاشت

وگرنه چه لازم که سعیی بری

ز خود بازگیریّ و هم خود خوری؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
صادق زمانی

خدایا جانش بستان!

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد؛ حجاج یوسف را خبر کردند، بخواندش و گفت: «دعای خیری بر من کن.»

گفت: «خدایا جانش بستان!»

گفت: «از بهر خدای این چه دعاست؟»

گفت: «این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را!»

 

ای زبردست زیردست آزار

گرم تا کِی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری؟

مردنت به که مردم آزاری

گلستان سعدی - باب اول: در سیرت پادشاهان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی