عجب سوالی؟ خب هرجا جای خالی باشد و ماشین توی اون، جا شود. دیروز وقتی رسیدم دم مطب دکتر، من هم توی همین خیالات بود؛ طبق معمول زودتر از زمان مقرر رسیدم و تصمیم گرفتم به دلیل خستگی و کارهایی که در ادامه باید انجام می‌دادم همانجا توی ماشین چرت بزنم. ماشین را کنار باغچه‌ی توی کوچه پارک کرده بودم، پشتی صندلی را خوابانده و مشغول سیر در رویای تمام شدن خدمت و ... بودم که ماشینم تکان خورد. حس کردم ماشینی پشت سرم پارک کرد و ماشینم تکانی خورد، صدای باز و بسته شدن درب همان ماشین آمد، باز هم ماشین تکان خورد و تمام.

حدود ده دقیقه بعد چرت من پاره شد. از ماشین پیاده شدن تا از کوله‌پشتی‌ام که در صندوق عقب بود کیف پولم را بردارم و بروم سراغ دکتر و دستگاه فیزیوتراپی زانو. اما چشمتان روز بد نبیند؛ همین که پیاده شدم و رفتم سمت عقب ماشین دیده که بله، یکی از ساکنین ساختمانی که من نزدیکش پارک کرده بودم چنان ماشین چینی مدل بالایش را به ماشین من چسبانده که من که هیچی، حتا دستان پرتوان گجت هم نمی‌توانست به صندوق عقب و آنچه در آن بود برسد. طوری پارک کرده بود که انگار که با من دشمنی داشت با ناراحت بود که من آنجا پارک کرده بودم.

پارک کردن

القصه دست ما کوتاه و خرما بر نخیل! به هر حیله و لطائف‌الحیلی بود به کیف پولم رسیدم و همه‌اش در این فکر بودم که من حقیر سراپا تقصر چه جفایی در حق این هموطن چینی‌سوار کرده و چه هیزم تری به او فروخته بودم که چنین کرد.

خلاصه اینکه رفتم و زانوی خود را به دستگاه فیزیوتراپی سپردم و برگشتم. موقعی که مشغول درمان زانو بودم، به سرم زد که از شیوه‌ی پارک آن هموطن چینی‌سوار عکس بگیرم و سوغاتی بیاورم برای شما. عکس که می‌گرفتم دیدم آقای چینی‌سوار جلوی درب منزلشان پارک کرده، این بود که به خودم گفتم خب سی سانتیمتر عقب تر پارک می‌کردی به جایی بر نمی‌خورد و حالا من مجبور نبودم با این زانو چهارتا فرمان بدهم و هی کلاچ بگیرم و از پارک در بیایم که بروم سروقت کار و زندگی‌ام. والا انصاف هم چیز خوبی است.

05/07/1395

مرداویج

پارک کردن