از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلستان» ثبت شده است

بر رعیت ضعیف رحم کن

بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست

درویش و غنی بنده‌ی این خاکِ درند
و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند

آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کن که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش: «بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.»

به بازوان توانا و قوّت سر دست
خطاست پنجه‌ی مسکین ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کَسش نگیرد دست؟

هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دِماغ بیهُده پخت و خیال باطل بست

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده

وگر تو می‌ندهی داد، روز دادی هست

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

سعدی - گلستان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
صادق زمانی

سواره خبر از پیاده نداره

ای سیر، تو را نان جُوین خوش ننماید

معشوق من آنست که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بُوَد اعراف

از دوزخیان پُرس که اعراف بهشت است

گلستان سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

خدایا جانش بستان!

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد؛ حجاج یوسف را خبر کردند، بخواندش و گفت: «دعای خیری بر من کن.»

گفت: «خدایا جانش بستان!»

گفت: «از بهر خدای این چه دعاست؟»

گفت: «این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را!»

 

ای زبردست زیردست آزار

گرم تا کِی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری؟

مردنت به که مردم آزاری

گلستان سعدی - باب اول: در سیرت پادشاهان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

گلستان سعدی - باب اول در سیرت پادشاهان: حکایت خشم گرفتن پسر هارون‌الرشید

گلستان سعدی – در سیرت پادشاهان: حکایت خشم گرفتن پسر هارون‌الرشید.

یکی از پسران هارون‌الرشید پیش پدر آمد خشمناک که فلان سرهنگ‌زاده مرا دشنامِ مادر داد. هارون جُلَسای حضرت را گفت: جزای چنین کسی چه باشد؟ یکی اشارت به کشتنش کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره کردن و نفی. هارون پسر را گفت: ای پسرم کرم آن است که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی تو نیزش دشنام مادر دِه. نه چندان که انتقام از حد بگذرد که آنکه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قِبَلِ خصم.

 

نه مـردسـت آن به نزدیــک خـردمند              که با پـیـل دمـان پـیـکار جـویـد

بلی مرد آن کس است از روی تحقیق           که چون خشم آیدش باطل نگوید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی