بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست

درویش و غنی بنده‌ی این خاکِ درند
و آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترند

آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کن که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش: «بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.»

به بازوان توانا و قوّت سر دست
خطاست پنجه‌ی مسکین ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کَسش نگیرد دست؟

هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دِماغ بیهُده پخت و خیال باطل بست

ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده

وگر تو می‌ندهی داد، روز دادی هست

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

سعدی - گلستان