سه تا «ت» در سربازی هست که روی همان خط خریت به خط شدهاند: تحقیر، توهین و تهدید! دقیقاً از همان لحظهای که دفترچهی اعزام به خدمت مثلاً مقدس سربازی را ابتیاع مینمایید این سه عنصر ضد بشری و غیراخلاقی در برابر شما مثل برج زهرمار میایستند و از بالا به شما نگاه میکنند. آنجاست که از خود میپرسید: «با این دفترچهی کذایی چه کنم؟» و اینجاست که یکی از این عناصر مهلک جلویتان در میآید که: «لولهاش کن!» و در آن لحظه است که درد تمام وجود و مغز و بصلالنخاع و هیپوفیز و غدد لنفاوی و غیره را در بر میگیرد و روحتان پاره میشود.
وقتی از درب زنگزدهی پادگان آموزشی گذشته و وارد پادگان میشوید که صدای قیژوُقوژ آن در شما را به یاد مکانهای وحشتناکی چون محل اختفای جنها یا جادگران و (نعوذاًبالله) شیاطین میاندازد، دوباره توسط دژبانی که چون سگ هار پاچه میگیرد با آن سه عنصر ذکر شده در بالا آشنا میشوید و به یاد آن لوله میافتید. دژبان! انگار ارث پدرش را خوردهایم و یک آب هم رویش و عاروقاش را هم توی صورت او زدهایم.
القصه، پس از تقسیم به یگان مورد نظر وارد میشوید. اگر در ابتدا رفتارها همه خوب بود و بهبه و چهچه شنیدید زیاد خوشحال نشوید و یادتان باشد که خر را میبرند عروسی که آب و هیزم بارش کنند. اینجا هم همین است: سرباز، نوکر بیجیره و مواجبی است که بارکشی میکند؛ میتوان گفت بردهداری مدرن. چون دیگر خبری از شلاق و تازیانه و میرغضب (در آن هیبت معروف و مشمئزکننده) نیست.
هر روز عباراتی اینچنین میشنوید: سرباز بیستوچهار ساعتی است! سرباز مرخصی ندارد! سرباز کِی گفته است «چرا؟» که این بار دومش باشد؟، سرباز که جزءِ جایی نیست! (کنایه از اینکه به حساب نمیآید.)، خدا را شکر کنید که لب مرز و کلانتری نیستید؛ و سخنانی بیریشه و پوک و پوچ از این دست. در کنار همه این حرفهای گزاف و صد تا یک غاز باید با قر و قور و ادا و اطوارشان هم باید بسازید. گاه هم باید دستشان را بگیرید و پابهپا ببرید تا شیوه راه رفتنشان بیاموزید و ... خلاصه دست روی دلم نگذارید که این قصه سر دراز دارد.
هر اعتراضی بکنید با نوعی تهدید روبرو خواهید شد: بفرستمت فلان جا؟؛ بگم بذارنت در کلانتری قراول بری؟؛ بگم بندازنت راهور؟ یعنی دریغ از یک هل پوک منطق در این نیروهای نظامی!
یکسال تمام میشنوید: «توی آییننامه نوشته سرباز بیستوچهار ساعتیه و شب و روز در خدمت نظامه...» بعد یک نفر جسارت به خرج میدهد و میپرسد: «میشه ما این آییننامه را ببینیم؟» میگوید: «بله، همین امروز از ستاد میگیرم براتون میآرم.»
حالا این روز کِی فرا میرسد خدا میداند. بالآخره یک روز قیر نیست، یک روز قیف، یک روز زغال، یک روز هم کسی که باید قیر را بریزد و ... . جهنم همینجاست، درون شکم همین گربه که سالهاست از درون مرده مرده. اینجا کورهای ساختهاند و یکیک سرمایههای انسانی را درونش میریزند و ذوب میکنند و دوباره میسازند. اینجا همان کاری که در استان «میرا» خواندیم انجام میشود. آدمهایی که از اینجا خارج میشوند دگیر آن کسی نیستند که در هنگام ورود بودند.
حرف زیاد است، فعلاً باشد تا همینجا.