ضیافتی که در آنجا توانگران باشند
شکنجهای است فقیران بیبضاعت را
صائب تبریزی
ضیافتی که در آنجا توانگران باشند
شکنجهای است فقیران بیبضاعت را
صائب تبریزی
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم
که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را
صائب تبریزی
به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد
چه چشمداشت دگر از وطن بُوَد ما را؟
صائب تبریزی
پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا
صائب تبریزی
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
رباعیات - خیام
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
رباعیات - خیام
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آن را
رباعیات - خیام
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
رباعیات - خیام