ریچارد باخ
جوناتان (جاناتان)، مرغ دریایی
برگردان: هرمز ریاحی و فرشته مولوی
تصاویر راسل مانسن
منتشر شده توسط: شرکت سهامی کتابهای جیبی وابسته به موسسه انتشارات امیرکبیر، 100 صفحه.
آشنایی من با جاناتان به زمانی بر میگردد که برای اولین بار فیلمی با همین عنوان را از شبکه چهارم سیما تماشا کردم. آن روزها تلویزیون را ابزار مفیدتری میدانستم. بعدها فهمیدم که داستان جاناتان، کتابی است نوشته ریچارد باخ. ابتدا آوایش را از میان کتابها شنیدم و همین شب گذشته بود که آخرین برگههای کتاب از زیر انگشتان و مقابل چشمانم گذشت.
سراسر داستان در مورد شکستن باورهاییست که گاه به خاطر تکرار و عادت تبدیل به قانون شدهاند و روزی میرسد که کسی میپرسد: چـرا؟ و در پی هدف متفاوتی به راه میافتد. برای نمونه دستهی مرغان دریایی، پرواز را به خاطر به چنگ آوردن طعمه و سیرکردن شکم به خاطر دارند؛ حال آنکه جاناتان از همان ابتدا در پی پریدن و رسیدن به شکوه پرواز است، پریدنی جسمی و روحی.
ریچارد باخ، نویسنده آمریکایی در 23 ژوئن 1937 بهدنیا آمد. او خلبان پیشین نیروی هوایی آمریکا بود و تا کنون بیش از صد مقاله و داستان نوشته است. او سه کتاب درباره پرواز نوشته است و اکنون به ندرت بدون هواپیما به سر میبرد.
بخشهایی از کتاب:
برگه 35: غم او تنهایی نبود؛ بل این بود که دیگر مرغان از باور داشتن شکوه پروازی که به انتظارشان بود، سر باز میزدند؛ از چشم گشودن و دیدن سر باز میزدند.
برگه 57 و 58: آیا هیچ اندیشه کردهای پیش از آنکه پی ببریم در زندگی چیزی ارزشمندتر از خوردن، ستیزه کردن و یا قدرتمندی در گله وجود دارد، باید چند زندگی را گذرانده باشیم؟ هزار زندگی، جان، ده هزار! و آنگاه صد زندگی دیگر تا اینکه اندک اندک آموختیم که چیزی چون کمال وجود دارد؛ و صد زندگی دیگر تا اینکه این اندیشه در ما شکفت که آهنگ ما از زندگی کمال یافتن و آن را بر همه چیز برتر دانستن است. اینک نیز قانون ما همانست، البته: ما جهان آیندهمان را به یاری آموختههای جهانی که در آنیم برمیگزینیم. نیاموختن همان و جهان آینده را چون همین جهان دیدن همان؛ همان گرفتاریها و دشواریهایی که باید بر آنها چیره شد.
برگه 86: تو این آزادی را داری که خود باشی، خویشتن راستینت، اینجا و اکنون و هیچچیز دیگر نمیتواند سد راه تو شود.
برگه 94: چرا چنین است؟ چرا دشوارترین کار در جهان این است که دیگری را به آن داریم تا بپذیرد که آزاد است و اگر تنها وقت اندکی را به تجربه کردن آن بگذراند، خود به این آگاهی دست خواهد یافت؟ چرا واداشتن دیگری به پذیرفتن چنین حقیقتی باید اینسان دشوار باشد؟