مگر روزی در گرمابهیی زنی را دیدند با فوطهیی چندان از هم دریده و شِرّهشِرّه که از حکمت فوطه به کلی عاری مانده بود و از فوطه بر آن تنها نامی باقی. زنان از مشاهدهی آن حال به خنده افتادند که: - ضعیفه! این دیگر چه صیغهیی است که پیشت از پیشگاهش پیداست و سرینت از پسگاهش؟
زن گفت: - راست است. شاید این جلپاره را لنگ نتوان گفت، اما آنقدر هست که جلو دهن آمیرزا را ببندد!