گلستان سعدی – در سیرت پادشاهان: حکایت خشم گرفتن پسر هارونالرشید.
یکی از پسران هارونالرشید پیش پدر آمد خشمناک که فلان سرهنگزاده مرا دشنامِ مادر داد. هارون جُلَسای حضرت را گفت: جزای چنین کسی چه باشد؟ یکی اشارت به کشتنش کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره کردن و نفی. هارون پسر را گفت: ای پسرم کرم آن است که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی تو نیزش دشنام مادر دِه. نه چندان که انتقام از حد بگذرد که آنکه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قِبَلِ خصم.
نه مـردسـت آن به نزدیــک خـردمند که با پـیـل دمـان پـیـکار جـویـد
بلی مرد آن کس است از روی تحقیق که چون خشم آیدش باطل نگوید