موریل باربری
ظرافت جوجهتیغی
موریل باربری در 28 می 1969 در کازابلانکا، پایتخت مراکش، متولد شد و هماکنون به عنوان یک نویسندهی فرانسوی و استاد فلسفه شناخته میشود. او در سال 1993 پس از سه سال تحصیل آکادمیک در رشتهی فلسفه فارغالتحصیل شد و سپس به تدریس فلسفه مشغول شد.
رمان «ظرافت جوجهتیغی» او در سال 2007 جایزه اتحادیهی ناشران فرانسه را به خود اختصاص داد و به مدت سی هفتهی پیاپی پرفروشترین کتاب فرانسه بود و بیش از پنجاه بار تجدید چاپ شد. ظرافت جوجهتیغی را دو راوی دارد؛ اولی پیرزنی پنجاهوچهار ساله، باهوش، اهل ادبیات و هنر و البته زشت و ریزهمیزه و خپله بهنام رُنه که از بیستوهفت سال پیش سرایدار ساختمان مجلل شمارهی هفت در یکی از محلههای بالای شهر پاریس، در خیابان گرونل است. او دلش نمیخواهد اهالی ساختمان به هوش و علاقهمندیهایش پی ببرند به همین دلیل یک زندگی مخفی و پنهانی دارد تا دیگران او را به شکل یک سرایدار پیر و ابله و بدعُنُق ببینند و باور کنند؛ به همین دلیل خود را با مدلی که همگان برای یک سرایدار زن چاق متصور هستند منطبق کرده است. اما گاهی فراموش میکند و سرنخی از زندگی واقعیاش به دیگران میدهد ولی ناتوانی آدمها از قبول آنچه موجب میشود چارچوب عادتهای ذهنیشان در هم شکسته شود، رُنه را از مخمصه میرهاند و راز او همچنان سربهمُهر میماند. او در مواقع نگرانی به قلمرو ادبیات پناه میبرد و معتقد است: «چه وسیلهی تفریحی شریفتر و چه همصحبتی سرگرمکنندهتر از ادبیات وجود دارد و چه هیجانی لذتبخشتر از هیجانی است که خواندن کتاب نصیب انسان میکند. (برگهی 134)» رُنه میشل در جایجای داستان به شاهکارهای ادبی و هنری در زمینه کتاب، فیلم و موسیقی اشاره میکند. او از زمانیکه رخدادی شیرین در اولین روز مدرسه برایش اتفاق افتاد به خواندن کتاب گرایش پیدا کرد و دیوانهوار به این کار پرداخت.
راوی دوم
اگر من به جای جراحی شروع کنم به اینکه هر شب در خانهام در گروه کُر آواز بخوانم، آن وقت ویرانیام از راه میرسد! اگر من بروم دستشویی و – معذرت میخواهم- آن طرف کاسهی توالت کارم را بکنم و زینا و داریا پتروونا هم همینکار را بکنند، آنوقت دستشویی ویران میشود. نتیجه میگیریم که ویرانی در مستراح نیست، بلکه در کلّههاست. [...] نمیشود همزمان به دو خدا خدمت کرد. نمیشود همزمان هم مسیر حرکت تراموا را جارو زد و هم برای فلان آوارههای اسپانیایی تعیین تکلیف کرد. اینکار از عهدهی هیچکس برنمیآید دکتر، بهخصوص از عهدهی آدمهایی که دویست سالی از اروپاییها عقب ماندهاند و تا امروز حتا نمیتوانند درست و حسابی دگمه تُنبانِشان را ببندند.
ریچارد باخ
جوناتان (جاناتان)، مرغ دریایی
برگردان: هرمز ریاحی و فرشته مولوی
تصاویر راسل مانسن
منتشر شده توسط: شرکت سهامی کتابهای جیبی وابسته به موسسه انتشارات امیرکبیر، 100 صفحه.
آشنایی من با جاناتان به زمانی بر میگردد که برای اولین بار فیلمی با همین عنوان را از شبکه چهارم سیما تماشا کردم. آن روزها تلویزیون را ابزار مفیدتری میدانستم. بعدها فهمیدم که داستان جاناتان، کتابی است نوشته ریچارد باخ. ابتدا آوایش را از میان کتابها شنیدم و همین شب گذشته بود که آخرین برگههای کتاب از زیر انگشتان و مقابل چشمانم گذشت.
سراسر داستان در مورد شکستن باورهاییست که گاه به خاطر تکرار و عادت تبدیل به قانون شدهاند و روزی میرسد که کسی میپرسد: چـرا؟ و در پی هدف متفاوتی به راه میافتد. برای نمونه دستهی مرغان دریایی، پرواز را به خاطر به چنگ آوردن طعمه و سیرکردن شکم به خاطر دارند؛ حال آنکه جاناتان از همان ابتدا در پی پریدن و رسیدن به شکوه پرواز است، پریدنی جسمی و روحی.
ریچارد باخ، نویسنده آمریکایی در 23 ژوئن 1937 بهدنیا آمد. او خلبان پیشین نیروی هوایی آمریکا بود و تا کنون بیش از صد مقاله و داستان نوشته است. او سه کتاب درباره پرواز نوشته است و اکنون به ندرت بدون هواپیما به سر میبرد.
بخشهایی از کتاب:
برگه 35: غم او تنهایی نبود؛ بل این بود که دیگر مرغان از باور داشتن شکوه پروازی که به انتظارشان بود، سر باز میزدند؛ از چشم گشودن و دیدن سر باز میزدند.
برگه 57 و 58: آیا هیچ اندیشه کردهای پیش از آنکه پی ببریم در زندگی چیزی ارزشمندتر از خوردن، ستیزه کردن و یا قدرتمندی در گله وجود دارد، باید چند زندگی را گذرانده باشیم؟ هزار زندگی، جان، ده هزار! و آنگاه صد زندگی دیگر تا اینکه اندک اندک آموختیم که چیزی چون کمال وجود دارد؛ و صد زندگی دیگر تا اینکه این اندیشه در ما شکفت که آهنگ ما از زندگی کمال یافتن و آن را بر همه چیز برتر دانستن است. اینک نیز قانون ما همانست، البته: ما جهان آیندهمان را به یاری آموختههای جهانی که در آنیم برمیگزینیم. نیاموختن همان و جهان آینده را چون همین جهان دیدن همان؛ همان گرفتاریها و دشواریهایی که باید بر آنها چیره شد.
برگه 86: تو این آزادی را داری که خود باشی، خویشتن راستینت، اینجا و اکنون و هیچچیز دیگر نمیتواند سد راه تو شود.
برگه 94: چرا چنین است؟ چرا دشوارترین کار در جهان این است که دیگری را به آن داریم تا بپذیرد که آزاد است و اگر تنها وقت اندکی را به تجربه کردن آن بگذراند، خود به این آگاهی دست خواهد یافت؟ چرا واداشتن دیگری به پذیرفتن چنین حقیقتی باید اینسان دشوار باشد؟