از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ» ثبت شده است

سرباز اسلوویک

وقتی داشتیم دست‌های‌ش را می‌بستیم، گفتم: «سخت نگیر اِدی. سعی کن برای خودت و ما آسانش کنی ...» 
او با آرامش به من نگاه کرد و گفت: «حال من خوب است. آنها مرا به خاطر فرار از خدمتِ ارتش ایالات متحده تیر باران نمی‌کنند. خیلی‌ها این کار را کرده‌اند. آنها فقط می‌خواهند کسی را عبرت دیگران قرار بدهند و من همان کس هستم چون قبلاً دزدی کرده‌ام. من قبلاً وقتی بچه بودم دزدی می‌کردم. آنها دارند مرا اعدام می‌کنند به خاطر نان و آدامسی که وقتی دوازده سالم بود دزدیدم.»

اعـدام سـرباز اسـلــوویــکـــ
نوشته: ویـلـیـام بِــرَدفــورد هــیــویــی
ترجمه: مسعود امیرخانی
نشر پیدایش

اِدی، تو هرگز فراموش نمی‌شوی؛ تنها خواسته‌ات اعزام نشدن به جنگی بود که نقشی در راه افتادن ماشین آن نداشتی تا بتوانی کنار همسر نازنینت بمانی و برای خوشبختی کوچک‌تان کار کنی. تو قسم خوردی هرگز از اسلحه‌ات و سرنیزه‌اش استفاده نکنی و به قَسَمَت پایبند بودی.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

سرباز وطن

هرگز سرباز وطن نبوده‌ام

اما تنم کشتزار تله‌های انفجاریست

در هیچ جبهه نجنگیده‌ام

اما کسی که در پی هم کشته شد، من بودم.

فرمانده!

از من چه مانده

جز تکه چوب پرچم آزادی

برای بازی گلف در میدان‌های مین.

شمس لنگرودی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

اعدام سرباز اسلوویک

ویلیام بردفورد هیـوئـی

اعدام سرباز اسلوویک

 

در جنگ جهانی دوم، از میان سربازان ارتش آمریکا هزاران نفر به جرم فرار از جنگ در دادگاه نظامی محاکمه شدند. از میان این هزاران نفر تنها چهل‌و‌نُه نفر به اعدام محکوم شدند و از میان آنها

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

هاینریش بُل - پای گرانبهای من

به مناسبت روز پاسدار و روز جانباز و تبریک به همه‌ی آزادمردانی که ایستادند چون سرو و سر به آسمان ساییدند!

 

هاینریش بل - پای گرانبهای من

آنها اکنون فرصت مناسبی به من داده‌اند. کارتی برایم فرستادند گه به ادره بروم و من هم رفتم. در آنجا برخورد خیلی خوب و صمیمانه‌ای با من داشتند. آنها پرونده‌ام را درآوردند و گفتند: «هوم.” من هم گفتم: «هوم.

مامور از من پرسید: «کدام پای‌تان است؟”

«پای راست.»

«کاملاً؟»

«کاملاً.»

دوباره گفت: «هوم.” سپس در لابه‌لای کاغذهای مختلف به جستجو پرداخت. اجازه داد بنشینم. سرانجام ورقه‌ای را که به‌نطر می‌رسید در پی آن است یافت و گفت: «فکر کنم این همان چیزی است که به درد شما می‌خورد: یک کار خوب و مناسب. شما حتی هنگام کار می‌توانید بنشینید. شغل واکسی در یکی از دستشویی‌های عمومی میدان جمهوری. چطوره؟ خوبه؟”

«من نمی‌توانم کفش واکس بزنم. یکی از تقاط ضعف من که همه فوراً متوجه آن می‌شوند. ناتوانی من در واکس زدن است.

گفت: «راحته! می‌توانید یاد بگیرید؛ هرچیزی را می‌شود آموخت. یک آلمانی قادر است هر کاری را انجام دهد. اگر مایل باشد، حتی می‌توانید در یک دوره‌ی آموزش مجانی هم شرکت کنید.

گفتم: «هوم!

«پس موافقید؟”

گفتم: «نه، من این کار را نمی‌خواهم. دلم می‌خواهد مقرری‌ام بیشتر از این حرف‌ها باشد.

مامور با لحنی خیلی ملایم و دوستانه پاسخ داد: «شما دیوانه شده‌اید.

گفتم: «دیوانه نیستم. هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی را جایگزین پای از دست رفته‌ام بکند. من حتی دیگر اجازه‌ی سیگار فروشی هم ندارم. برای این کار هم مایه‌ی دردسرند.

مامور به پشتی صندلی‌اش تکیه داد و نفسی عمیق کشید:. سپس ادامه داد: «دوست عزیز، پای شما، پای خیلی گرانبهایی است. می‌بینم که شما بیست‌وُنُه سال دارید؛ قلب‌تان سالم است؛ شما اصلاً مشکل جسمانی ندارد. تنها مشکل شما فقط پای‌تان است. شما هفتاد ساله خواهید شد. لطفاً یک حساب سرانگشتی بکنید: ماهیانه هفتاد مارک، دوازده بار در سال. یعنی چهل‌ویک ضرب‌در دوازده ضرب‌در هفتاد. لطفاً بدون بهره حساب کنید. و فراموش نکنید این فقط شما نیستید که با پای‌تان مشکل دارید. در ضمن احتمالاً تنها کسی هم نیستید که عمری طولانی خواهد کرد. آنوقت انتظار دارید که مقرری‌تان بالا هم باشد! خیلی ببخشید، اما عقل‌تان را از دست داده‌اید.

من هم مثل او به پشتی صندلی‌ام تکیه دادم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «آقای محترم! فکر کنم که شما پای مرا خیلی دست‌کم گرفته‌اید. پای من خیلی گران‌تر از این حرف‌هاست؛ این پا خیلی گرانبهاست. متاسفانه نه تنها قلبم بلکه عقلم هم کاملاً سالم است. حالا خوب گوش کتید.

«فرصت من خیلی کم است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی