از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سرباز» ثبت شده است

پایان

فردا ...
پایان خدمت سربازی!
که هیچ مقدس نیست!

در این یکسال و اندی که برده‌ی نظام بودم به چشم خویش دیدم که خلاقیت و قدرت تکلم و بیان و نگارش‌ام چگونه از کف رفت ... در حال نو شدنم ... همچون همین روزهای مهری که برای من و دلبر پر مهر بوده است از آن روز نو شدن ...

من خود به چشم خویش می‌بینم که باز حس می‌کنم و حس دارم ...

چه سرکش بودم و خوش نداشتند!

چه بی‌باکانه تاختم و نپسندیدند!

زنجیر را تاب نمی‌آوردم، گسستم!

اینان مشتی کران و کوراندند جملگی

که جز زبان دستوری نمی‌دانند!

حکم می‌کنند و حاکم نیستند!

راه می‌روند و آدم نیستند!

جملگی دهانند ... دهان‌هایی گندیده!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

جهنم ایرانی‌ها

سه تا «ت» در سربازی هست که روی همان خط خریت به خط شده‌اند: تحقیر، توهین و تهدید! دقیقاً از همان لحظه‌ای که دفترچه‌ی اعزام به خدمت مثلاً مقدس سربازی را ابتیاع می‌نمایید این سه عنصر ضد بشری و غیراخلاقی در برابر شما مثل برج زهرمار می‌ایستند و از بالا به شما نگاه می‌کنند. آنجاست که از خود می‌پرسید: «با این دفترچه‌ی کذایی چه کنم؟» و اینجاست که یکی از این عناصر مهلک جلوی‌تان در می‌آید که: «لوله‌اش کن!» و در آن لحظه است که درد تمام وجود و مغز و بصل‌النخاع و هیپوفیز و غدد لنفاوی و غیره را در بر می‌گیرد و روحتان پاره می‌شود.

وقتی از درب زنگ‌زده‌ی پادگان آموزشی گذشته و وارد پادگان می‌شوید که صدای قیژوُقوژ آن در شما را به یاد مکان‌های وحشتناکی چون محل اختفای جن‌ها یا جادگران و (نعوذاًبالله) شیاطین می‌اندازد، دوباره توسط دژبانی که چون سگ هار پاچه می‌گیرد با آن سه عنصر ذکر شده در بالا آشنا می‌شوید و به یاد آن لوله می‌افتید. دژبان! انگار ارث پدرش را خورده‌ایم و یک آب هم رویش و عاروق‌اش را هم توی صورت او زده‌ایم.

القصه، پس از تقسیم به یگان مورد نظر وارد می‌شوید. اگر در ابتدا رفتارها همه خوب بود و به‌به و چه‌چه شنیدید زیاد خوشحال نشوید و یادتان باشد که خر را می‌برند عروسی که آب و هیزم بارش کنند. اینجا هم همین است: سرباز، نوکر بی‌جیره و مواجبی است که بارکشی می‌کند؛ می‌توان گفت برده‌داری مدرن. چون دیگر خبری از شلاق و تازیانه و میرغضب (در آن هیبت معروف و مشمئزکننده) نیست.

هر روز عباراتی این‌چنین می‌شنوید: سرباز بیست‌وچهار ساعتی است! سرباز مرخصی ندارد! سرباز کِی گفته است «چرا؟» که این بار دومش باشد؟، سرباز که جزءِ جایی نیست! (کنایه از اینکه به حساب نمی‌آید.)، خدا را شکر کنید که لب مرز و کلانتری نیستید؛ و سخنانی بی‌ریشه و پوک و پوچ از این دست. در کنار همه این حرف‌های گزاف و صد تا یک غاز باید با قر و قور و ادا و اطوارشان هم باید بسازید. گاه هم باید دستشان را بگیرید و پابه‌پا ببرید تا شیوه راه رفتن‌شان بیاموزید و ... خلاصه دست روی دلم نگذارید که این قصه سر دراز دارد.

هر اعتراضی بکنید با نوعی تهدید روبرو خواهید شد: بفرستمت فلان جا؟؛ بگم بذارنت در کلانتری قراول بری؟؛ بگم بندازنت راهور؟ یعنی دریغ از یک هل پوک منطق در این نیروهای نظامی!

یکسال تمام می‌شنوید: «توی آیین‌نامه نوشته سرباز بیست‌وچهار ساعتیه و شب و روز در خدمت نظامه...» بعد یک نفر جسارت به خرج می‌دهد و می‌پرسد: «می‌شه ما این آیین‌نامه را ببینیم؟» می‌گوید: «بله، همین امروز از ستاد می‌گیرم براتون می‌آرم.»

حالا این روز کِی فرا می‎رسد خدا می‌داند. بالآخره یک روز قیر نیست، یک روز قیف، یک روز زغال، یک روز هم کسی که باید قیر را بریزد و ... . جهنم همینجاست، درون شکم همین گربه که سال‌هاست از درون مرده مرده. اینجا کوره‌ای ساخته‌اند و یک‌یک سرمایه‌های انسانی را درونش می‌ریزند و ذوب می‌کنند و دوباره می‌سازند. اینجا همان کاری که در استان «میرا» خواندیم انجام می‌شود. آدم‌هایی که از اینجا خارج می‌شوند دگیر آن کسی نیستند که در هنگام ورود بودند.

حرف زیاد است، فعلاً باشد تا همینجا.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

فارست گامپ

Now, for some reason, I fit in the Army, like one of them round pegs. It's not really hard. You just make your bed real neat and remember to stand up straight, and always answer every question with "Yes, Drill Sergeant!"

خب، بنا به دلایلی، من مثل یکی از اون میخ‌های سر پهن به درد ارتش می‌خوردم. خیلی سخت نیست. فقط باید تختت رو بی‌عیب و نقص مرتب کنی و یادت باشه سیخ (خبردار) بایستی، و هر سوالی را با «بله، گروهبان دریل» جواب بدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

شغل آینده

در این نظام برده‌داری خدمت مثلاً مقدس، یک عده‌ای هستند که هم گاوشان برای ما می‌زاید و هم اینکه خودِ گاوشان.

هر روز صبح صدای ماق کشیدن‌ نتیجه‌ی زایمان منحوس‌شان فضا را به گند می‌کشد. گوساله‌های نورسته‌ای که جز خوردن و پس دادن نمی‌دانند و جز سرباز کسی نیست که آخور را پرکند و طویله را تمیز.

سربازی نیست که، دوره‌ی گاوداری می‌بینیم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

خط خریت

ما را به زور به سربازی بردند. یعنی از کار و زندگی انداختند و دو سال عمر ما را بیخود و بی‌جهت تلف کردند. نه پول دادند، نه غذا، نه کرایه‌ی راه و نه حتی یک دست لباس که در گرما عرق‌مان را بگیرد و در سرما تن‌مان را از و باد و باران حفظ کند. «سازمان برای کسانی که می‌مانند غذا ندارد!» این‌ها کلماتی است که بر زبان رییس اداره‌ای جاری می‌شود که اگر روزی به پرسنل نیاز داشته باشد، آن پرسنل در خارج از وقت اداری باید گرسنه بمانند و تا بوق سگ کار کنند.

کارفرمایی که نمی‌تواند غذای کارگرانش را تهیه کند به چه پشتوانه‌ای دست به کار می‌زند؟

سازمانی که نمی‌تواند معادل یک‌دهم درآمد پیش از خدمت سرباز را به او بدهد تا با خیال راحت این دوره‌ی نکبتی را طی کند چرا این‌همه پر رو و گستاخ است؟ چرا این همه اصرار به کاری دارد که هیچ سود و ثمری در آن نیست؟ مردمان ناخن‌خشکی که مرخصی تشویقی برای‌شان حکم ارث پدرشان را دارد چرا انتظارات بیجا دارند و سرباز را مجبور به انجام کارهای خارج از برنامه می‌کنند؟ آیا این چیزی جز بهره‌کشی و برده‌داری است؟

آری، ادعا‌شان این است که مرد می‌شوی ... حکایت مرد شدن در سربازی، حکایت با ادب شدن لقمان است؛ اگر روزی کسی از من بپرسد: «چه شد که در سربازی مرد شدی؟» خواهم گفت: «هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن حذر کردمی.» آن «چرا»های بالایی و هزار «چرا»ی دیگر در سر راه است و احدی به خودش زحمت نمی‌دهد نیم قدم با ما کارگران بی جیره و مواجب راه بیاید و دمی، تنها دمی درد پا برهنه رفتن بر خاربن‌های این شوره‌زار را بچشد. آری، برای مرد شدن، در برابر نامردانی تن‌پرور و شکم‌پرست و دروغ‌زن گام زدیم، پنجه را تا سر بالا آوردیم و احمقانه فریاد کشیدیم تا خودخواهی و غرور کاذب عده‌ای مجهول‌الحالِ معلوم‌الهویت را ارضا کنیم. آری ما همه سربازانی بوده‌ایم، هستیم و خواهیم بود که به مدت دو سال روی یک خط قدم‌رو رفته‌ایم، می‌رویم و خواهیم رفت: خط خریت نامردان.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

سرباز اسلوویک

وقتی داشتیم دست‌های‌ش را می‌بستیم، گفتم: «سخت نگیر اِدی. سعی کن برای خودت و ما آسانش کنی ...» 
او با آرامش به من نگاه کرد و گفت: «حال من خوب است. آنها مرا به خاطر فرار از خدمتِ ارتش ایالات متحده تیر باران نمی‌کنند. خیلی‌ها این کار را کرده‌اند. آنها فقط می‌خواهند کسی را عبرت دیگران قرار بدهند و من همان کس هستم چون قبلاً دزدی کرده‌ام. من قبلاً وقتی بچه بودم دزدی می‌کردم. آنها دارند مرا اعدام می‌کنند به خاطر نان و آدامسی که وقتی دوازده سالم بود دزدیدم.»

اعـدام سـرباز اسـلــوویــکـــ
نوشته: ویـلـیـام بِــرَدفــورد هــیــویــی
ترجمه: مسعود امیرخانی
نشر پیدایش

اِدی، تو هرگز فراموش نمی‌شوی؛ تنها خواسته‌ات اعزام نشدن به جنگی بود که نقشی در راه افتادن ماشین آن نداشتی تا بتوانی کنار همسر نازنینت بمانی و برای خوشبختی کوچک‌تان کار کنی. تو قسم خوردی هرگز از اسلحه‌ات و سرنیزه‌اش استفاده نکنی و به قَسَمَت پایبند بودی.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

سرباز وطن

هرگز سرباز وطن نبوده‌ام

اما تنم کشتزار تله‌های انفجاریست

در هیچ جبهه نجنگیده‌ام

اما کسی که در پی هم کشته شد، من بودم.

فرمانده!

از من چه مانده

جز تکه چوب پرچم آزادی

برای بازی گلف در میدان‌های مین.

شمس لنگرودی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

مقدس

سربازی اگر مقدس بود که تنبیهی و اضافه خدمت نداشت!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

سرباز

درست است که سربازیم

اما آدمیم!

این کلمات را چند وقت پیش به فرمانده یگانی که در آن مشغول خدمت هستم گفتم ...

سرباز

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی