از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبید_زاکانی» ثبت شده است

عبید زاکانی - رساله صد پند (30-26)

26. مجردی و قلندری را مایه‌ی شادمانی و اصل زندگانی دانید.

27.خود را از بند نام و ننگ برهانید تا آزاد توانید زیست.

28. در دام زنان میفتید، خاصه بیوگان کُرّه دار.

29. از بهر جماع سرد حلال، عیش بر خویش حرام مکنید.

30. دختر فقیهان، شیخان، قاضیان و عوانان را مخواهید؛ و اگر بی اختیار پیوندی با آن جماعت اتفاق افتاد [با عروس چنان کنید] تا گوهر بد به کار نیاورد و فرزندان گدا، سالوس، مزور و پدر و مادر آزار از ایشان در وجود نیاید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

عبید زاکانی - رساله صد پند (25-21)

21.از همسایگی زاهدان دوری جویید تا بکام دل توانید زیست.

22. در کوچه ای که مناره باشد وثاق [= منزل] نگیرید تا از دردسر مؤذنان بدآواز ایمن باشید.

23. بنگیان را به لوت (خوراکی) و حلوا در یابید.

24. مستان را دست گیرید.

25. چندان که حیات باقیست از حساب میراث خوارگان خود را خوش دارید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

عبید زاکانی - رساله صد پند (20-16)

16. خواجگان و بزرگان بی­مروت را به ریش تیزید.­

17. تا توانید سخنِ حق مگویید تا بر دل‌ها گران مشوید و مردم بی سبب از شما نرنجند.

18. مسخرگی، قوادی، دف زنی، غمازی، گواهی به دروغ دادن، دین به دنیا فروختن و کفرانِ نعمت پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید و از عمر برخوردار گردید.

19. سخن شیخان باور مکنید؛ تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید.

20. دست ارادت در دامن رندان پاکباز زنید تا رستگار شوید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

عبید زاکانی - رساله صد پند (15-11)

11. طمع از خیرِ کسان ببرید تا به ریش مردم توانید خندید.

12. گِردِ درِ پادشاهان نگردید و عطای ایشان به لِقای دربانان ایشان بخشید.

13. جان فدای یاران موافق کنید.

14. برکتِ عمر و روشنایی چشم و فرح دل در مشاهده نیکوان دانید.

15. ابرو در هم کشیدگان، گره در پیشانی آورندگان، سخن‌های به جد گویان، ترش رویان، کج مزاجان، بخیلان، دروغگویان و بد ادبان را لعنت کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

عبید زاکانی - رساله صد پند (10-6)

6. حاضروقت باشید که عمرِ دوباره نخواهد بود.

7. هرکس که پایه و نسبت خود را فراموش کرد به یادش میارید.

8. بر خود پسندان سلام مدهید.

9. زمان ناخوشی را به حساب عمر مشمرید.

10. مردمِ خوش‌باش، سب‌ک­روح، کریم­‌نهاد و قلندر­مزاج را از ما درود دهید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

رساله دلگشا

روزی جُحی برای خریدن درازگوشی به بازار می‌رفت؛

مردی پیش آمدش و پرسید: کجا می‌روی؟

گفت: به بازار می‌روم که درازگوشی بخرم.

گفت: بگوی انشاءالله.

گفت: چه جای انشاءالله باشد که خر در بازار و زر در کیسه من است.

چون به بازار درآمد مایه اش را بِزَدند؛ و چون بازگشت همان مرد به او برخورد و پرسیدش: از کجا می‌آیی؟

گفت: انشاءالله از بازار. انشاءالله زرم را بدزدیدند، انشاءالله خری نخریدم و زیان‌دیده و تُهی‌دست به خانه بازمی‌گردم، انشاءالله!

 

عبید زاکانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی