از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت» ثبت شده است

بیچاره عقل!

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد

در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش

ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد

با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش

مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد

هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست

کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد

صاحب نظران این نفس گرم چو آتش

دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع

کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد

سعدی نه حریف غم او بود ولیکن

با رستم دستان بزند هر که درافتاد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

مستی

مولانا عضدالدین نایبی داشت. در سفری با مولانا بود. در راه بازاِستاده پاره شراب بخورد.

مولانا چندبار او را طلب کرد. بعد از زمانی بدوید و مست به مولانا رسید. مولانا دریافت که او مست است؛ گفت: علاءالدین ما پنداشتیم که تو با ما باشی؛ چنین که تو را می‌بینم، تو با خود نیز نیستی.

عبید زاکانی - رساله دلگشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

ادعای پیغمبری

شخصی دعوی خدایی می‌کرد او را پیش خلیفه بردند.

او را گفت: پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری می‌کرد او را بکشتند.

گفت: نیک کرده‌اند که او را من نفرستاده بودم.

عبید زاکانی - رساله دلگشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

کتک خوردن در قم

عُمران نامی را در قُم می‌زدند.

یکی گفت: چون عُمَر نیست چراش می‌زنید؟

گفتند: عُمَر است و الف و نون عثمان هم دارد.

عبید زاکانی - رساله دلگشا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

گلستان سعدی - باب اول در سیرت پادشاهان: حکایت خشم گرفتن پسر هارون‌الرشید

گلستان سعدی – در سیرت پادشاهان: حکایت خشم گرفتن پسر هارون‌الرشید.

یکی از پسران هارون‌الرشید پیش پدر آمد خشمناک که فلان سرهنگ‌زاده مرا دشنامِ مادر داد. هارون جُلَسای حضرت را گفت: جزای چنین کسی چه باشد؟ یکی اشارت به کشتنش کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره کردن و نفی. هارون پسر را گفت: ای پسرم کرم آن است که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی تو نیزش دشنام مادر دِه. نه چندان که انتقام از حد بگذرد که آنکه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قِبَلِ خصم.

 

نه مـردسـت آن به نزدیــک خـردمند              که با پـیـل دمـان پـیـکار جـویـد

بلی مرد آن کس است از روی تحقیق           که چون خشم آیدش باطل نگوید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

کتاب کوچه حرف آ (3)8

کتاب کوچه: حرف آ

(3)8 برای بستن (جلوِ) دهن آمیرزا ...

نام کامل این آمیرزا یا آقامیرزا را استاد باستانی پاریزی (در آسیای هفت سنگ) «آقا میرزا بقای بیرجندی» ذکر کرده است. به هرحال، آمده است که این آمیرزا آخوندی بسیار سختگیر بوده در قلمرو مذهبی خود نفوذ کلام بسیار داشته و مسلمانان از خشم و غضبش نیک حساب می‌برده‌اند، که هر لغزش ناچیزی را به شدت کیفر می‌داده است.

معروف است که وقتی به گوش او رساندند که زنان در گرمابه‌های عمومی از بستن لُنگ طفره می‌روند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

رساله دلگشا

روزی جُحی برای خریدن درازگوشی به بازار می‌رفت؛

مردی پیش آمدش و پرسید: کجا می‌روی؟

گفت: به بازار می‌روم که درازگوشی بخرم.

گفت: بگوی انشاءالله.

گفت: چه جای انشاءالله باشد که خر در بازار و زر در کیسه من است.

چون به بازار درآمد مایه اش را بِزَدند؛ و چون بازگشت همان مرد به او برخورد و پرسیدش: از کجا می‌آیی؟

گفت: انشاءالله از بازار. انشاءالله زرم را بدزدیدند، انشاءالله خری نخریدم و زیان‌دیده و تُهی‌دست به خانه بازمی‌گردم، انشاءالله!

 

عبید زاکانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی