از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فارسی» ثبت شده است

غزل بزرگ

همه‌ی بت‌های‌ام را می‌شکنم
تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری
برای ِ شنیدن ِ ساز و سرود ِ من.

همه‌ی بت‌های‌ام را می‌شکنم - ای میهمان یک شبِ اثیریِ زودگذر!_
تا راهِ بی‌پایانِ غزل‌ام، از سنگفرش بت‌هایی که در معبدِ
ستایش‌شان چون عودی در آتش سوخته‌ام، تو را به نهان‌گاهِ دردِ من
آویزد.

گرچه انسانی را در خود کشته‌ام
گرچه انسانی را در خود زاده‌ام
گرچه در سکوت دردبارِ خود مرگ و زندگی را شناخته‌ام
اما میان این هر دو _ شاخه‌ی جدامانده‌یِ من! _
میان این هر دو

من

لنگرِ پر رفت‌وآمدِ دردِ تلاشِ بی‌توقفِ خویش‌ام.

غزل بزرگ
احمد شاملو
یادش گرامی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
صادق زمانی

کور کور را می‌جوید، آب گودال را!

چون دو بدمنش به معاشرت یکدیگر رغبت نشان دهند به مزاح یا به طعنه تمثیل کنند.

کتاب کوچه

احمد شاملو و آیدا سرکیسیان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

کتک خوردن در قم

عُمران نامی را در قُم می‌زدند.

یکی گفت: چون عُمَر نیست چراش می‌زنید؟

گفتند: عُمَر است و الف و نون عثمان هم دارد.

عبید زاکانی - رساله دلگشا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

الهی آقا آب بخواهد!

(15) 114: ای خدا، آقا آب بخواهد! یا الهی آقا آب بخواهد!

مترادف: تنبل نرو به سایه، سایه خودش میایه!

هلو، برو تو گلو!

این پاتو وردارد حمّال/اون پاتو وردار حمّال!

اشاره به حکایت آن غلام است که از تشنگی می‌سوخت اما از تنبلی که داشت به میل خود برنمی‌خاست، و برای آن‌که ناچار به برخاستن شود دعا می‌کرد که «الهی آقا آب بخواهد!» در برخورد با مواردی نظیر این، به کنایه بر زبان می‌آورند.

کتاب کوچه

احمد شاملو - آیدا سرکیسیان

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

سعدی

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

سعدی شیرین‌سخن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی