از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعدی» ثبت شده است

خدایا جانش بستان!

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد؛ حجاج یوسف را خبر کردند، بخواندش و گفت: «دعای خیری بر من کن.»

گفت: «خدایا جانش بستان!»

گفت: «از بهر خدای این چه دعاست؟»

گفت: «این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را!»

 

ای زبردست زیردست آزار

گرم تا کِی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری؟

مردنت به که مردم آزاری

گلستان سعدی - باب اول: در سیرت پادشاهان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

سعدی

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

سعدی شیرین‌سخن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

سعدی

نه هرچه جانورند آدمیتی دارند

بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

گلستان سعدی - باب اول در سیرت پادشاهان: حکایت خشم گرفتن پسر هارون‌الرشید

گلستان سعدی – در سیرت پادشاهان: حکایت خشم گرفتن پسر هارون‌الرشید.

یکی از پسران هارون‌الرشید پیش پدر آمد خشمناک که فلان سرهنگ‌زاده مرا دشنامِ مادر داد. هارون جُلَسای حضرت را گفت: جزای چنین کسی چه باشد؟ یکی اشارت به کشتنش کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره کردن و نفی. هارون پسر را گفت: ای پسرم کرم آن است که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی تو نیزش دشنام مادر دِه. نه چندان که انتقام از حد بگذرد که آنکه ظلم از طرف تو باشد و دعوی از قِبَلِ خصم.

 

نه مـردسـت آن به نزدیــک خـردمند              که با پـیـل دمـان پـیـکار جـویـد

بلی مرد آن کس است از روی تحقیق           که چون خشم آیدش باطل نگوید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی