از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

مستی

مولانا عضدالدین نایبی داشت. در سفری با مولانا بود. در راه بازاِستاده پاره شراب بخورد.

مولانا چندبار او را طلب کرد. بعد از زمانی بدوید و مست به مولانا رسید. مولانا دریافت که او مست است؛ گفت: علاءالدین ما پنداشتیم که تو با ما باشی؛ چنین که تو را می‌بینم، تو با خود نیز نیستی.

عبید زاکانی - رساله دلگشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

ادعای پیغمبری

شخصی دعوی خدایی می‌کرد او را پیش خلیفه بردند.

او را گفت: پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری می‌کرد او را بکشتند.

گفت: نیک کرده‌اند که او را من نفرستاده بودم.

عبید زاکانی - رساله دلگشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

کتک خوردن در قم

عُمران نامی را در قُم می‌زدند.

یکی گفت: چون عُمَر نیست چراش می‌زنید؟

گفتند: عُمَر است و الف و نون عثمان هم دارد.

عبید زاکانی - رساله دلگشا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

جهنم ایرانی‌ها

سه تا «ت» در سربازی هست که روی همان خط خریت به خط شده‌اند: تحقیر، توهین و تهدید! دقیقاً از همان لحظه‌ای که دفترچه‌ی اعزام به خدمت مثلاً مقدس سربازی را ابتیاع می‌نمایید این سه عنصر ضد بشری و غیراخلاقی در برابر شما مثل برج زهرمار می‌ایستند و از بالا به شما نگاه می‌کنند. آنجاست که از خود می‌پرسید: «با این دفترچه‌ی کذایی چه کنم؟» و اینجاست که یکی از این عناصر مهلک جلوی‌تان در می‌آید که: «لوله‌اش کن!» و در آن لحظه است که درد تمام وجود و مغز و بصل‌النخاع و هیپوفیز و غدد لنفاوی و غیره را در بر می‌گیرد و روحتان پاره می‌شود.

وقتی از درب زنگ‌زده‌ی پادگان آموزشی گذشته و وارد پادگان می‌شوید که صدای قیژوُقوژ آن در شما را به یاد مکان‌های وحشتناکی چون محل اختفای جن‌ها یا جادگران و (نعوذاًبالله) شیاطین می‌اندازد، دوباره توسط دژبانی که چون سگ هار پاچه می‌گیرد با آن سه عنصر ذکر شده در بالا آشنا می‌شوید و به یاد آن لوله می‌افتید. دژبان! انگار ارث پدرش را خورده‌ایم و یک آب هم رویش و عاروق‌اش را هم توی صورت او زده‌ایم.

القصه، پس از تقسیم به یگان مورد نظر وارد می‌شوید. اگر در ابتدا رفتارها همه خوب بود و به‌به و چه‌چه شنیدید زیاد خوشحال نشوید و یادتان باشد که خر را می‌برند عروسی که آب و هیزم بارش کنند. اینجا هم همین است: سرباز، نوکر بی‌جیره و مواجبی است که بارکشی می‌کند؛ می‌توان گفت برده‌داری مدرن. چون دیگر خبری از شلاق و تازیانه و میرغضب (در آن هیبت معروف و مشمئزکننده) نیست.

هر روز عباراتی این‌چنین می‌شنوید: سرباز بیست‌وچهار ساعتی است! سرباز مرخصی ندارد! سرباز کِی گفته است «چرا؟» که این بار دومش باشد؟، سرباز که جزءِ جایی نیست! (کنایه از اینکه به حساب نمی‌آید.)، خدا را شکر کنید که لب مرز و کلانتری نیستید؛ و سخنانی بی‌ریشه و پوک و پوچ از این دست. در کنار همه این حرف‌های گزاف و صد تا یک غاز باید با قر و قور و ادا و اطوارشان هم باید بسازید. گاه هم باید دستشان را بگیرید و پابه‌پا ببرید تا شیوه راه رفتن‌شان بیاموزید و ... خلاصه دست روی دلم نگذارید که این قصه سر دراز دارد.

هر اعتراضی بکنید با نوعی تهدید روبرو خواهید شد: بفرستمت فلان جا؟؛ بگم بذارنت در کلانتری قراول بری؟؛ بگم بندازنت راهور؟ یعنی دریغ از یک هل پوک منطق در این نیروهای نظامی!

یکسال تمام می‌شنوید: «توی آیین‌نامه نوشته سرباز بیست‌وچهار ساعتیه و شب و روز در خدمت نظامه...» بعد یک نفر جسارت به خرج می‌دهد و می‌پرسد: «می‌شه ما این آیین‌نامه را ببینیم؟» می‌گوید: «بله، همین امروز از ستاد می‌گیرم براتون می‌آرم.»

حالا این روز کِی فرا می‎رسد خدا می‌داند. بالآخره یک روز قیر نیست، یک روز قیف، یک روز زغال، یک روز هم کسی که باید قیر را بریزد و ... . جهنم همینجاست، درون شکم همین گربه که سال‌هاست از درون مرده مرده. اینجا کوره‌ای ساخته‌اند و یک‌یک سرمایه‌های انسانی را درونش می‌ریزند و ذوب می‌کنند و دوباره می‌سازند. اینجا همان کاری که در استان «میرا» خواندیم انجام می‌شود. آدم‌هایی که از اینجا خارج می‌شوند دگیر آن کسی نیستند که در هنگام ورود بودند.

حرف زیاد است، فعلاً باشد تا همینجا.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

کتاب کوچه (15)124

خر را که برند عروسی، نه برای خوشی‌ست، برای آب و هیزم کشی‌ست!

به این صورت نیز می‌آید: خر را می‌برند عروسی که آب و هیزم بارش کنند. بدین معنی است: هرکسی باید مقام و موقع خود را بشناسد:

خرکی را به عروسی خواندند

خر بخندید و شد از قهقهه سست،

گفت: «من رقص ندانم به‌سزا

مطربی نیز ندانم به‌درست؛»

«بهر حمالی خوانند مرا

کاب نیکو کشم و هیزم چُست!»

                                     [خاقانی]

کتاب کوچه

احمد شاملو - آیادا سرکیسیان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

الهی آقا آب بخواهد!

(15) 114: ای خدا، آقا آب بخواهد! یا الهی آقا آب بخواهد!

مترادف: تنبل نرو به سایه، سایه خودش میایه!

هلو، برو تو گلو!

این پاتو وردارد حمّال/اون پاتو وردار حمّال!

اشاره به حکایت آن غلام است که از تشنگی می‌سوخت اما از تنبلی که داشت به میل خود برنمی‌خاست، و برای آن‌که ناچار به برخاستن شود دعا می‌کرد که «الهی آقا آب بخواهد!» در برخورد با مواردی نظیر این، به کنایه بر زبان می‌آورند.

کتاب کوچه

احمد شاملو - آیدا سرکیسیان

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

اون آخرین دفعه‌ای که - پرسش دوم

آخرین باری که ظاهر و باطن‌تون یکی بوده کِی بود؟

پاسخ خودم: چه سوال سختیه! فکر کنم همین دیروز! چون دقیقاً همون چیزی که در درون خودم نسبت به عزیزترینم احساس می‌کردم و توی فکرم بود را انجام دادم. نه برای اینکه گولش بزنم یا بخوام سرش کلاه بذارم یا هر چیز دیگه‌ای ... فقط و فقط برای اینکه دوستش دارم و می‌خوام خوشحال ببینمش. نمیدونم این پاسخ، پاسخ مناسبی به حساب می‌آد یا نه اما ایندفعه ظاهر و باطنم یکی بود. امیدوارم همیشه این دوتا یکی باشن :-)

خب منتظرم ببینم شما چی می‌گین

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
صادق زمانی

واعظ

Pray for me Preacher.

Anyone were listenin', I would.

Season 01 - Episod 01

برام دعا کن، پدر.

اگر کسی گوش می‌کرد، حتما دعا می‌کردم.

فصل اول، قسمت اول

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

سلام به دیار باقی

من که نفهمیدم!

این چه رسمی است؟ این چه اعتقادی است؟ این چه باوری است که ما به کسی که قدرتمند و توانا می‌دانیمش داریم؟

چرا باید از حرم امام رضا به کسی زنگ بزنیم و بگوییم از پشت تلفن به امام سلام کن. آن امام اگر همان امامی باشد که ما ادعا می‌کنیم و قدرتی که ما مدعی هستیم در چنگ دارد از هرکجا که سلامش دهیم جوابمان را خواهد داد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

فارست گامپ

Now, for some reason, I fit in the Army, like one of them round pegs. It's not really hard. You just make your bed real neat and remember to stand up straight, and always answer every question with "Yes, Drill Sergeant!"

خب، بنا به دلایلی، من مثل یکی از اون میخ‌های سر پهن به درد ارتش می‌خوردم. خیلی سخت نیست. فقط باید تختت رو بی‌عیب و نقص مرتب کنی و یادت باشه سیخ (خبردار) بایستی، و هر سوالی را با «بله، گروهبان دریل» جواب بدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی