از کوچه بامداد

آنچه محظوظ کند جان را

۶۹ مطلب با موضوع «فارسی شکر است» ثبت شده است

موجودی که هرگز خودش نیست

زن شیء است،

گاه گرانبها،

گاه زیانبار،

اما همیشه متفات.

مرد با تبدیل کردن زن به شیء و با دگرگون کردن او به نحوی که منافع، خودخواهی، عذاب و حتا عشقش انشا می‌کند، زن را به یک آلت، وسیله‌ای برای کسب تفاهم و لذت، راهی برای رسیدن به بقا، دگر گون می‌کند.

چنان‌که سیمون دوبوار گفته است: «زن بت است، الهه است، مادر است، جادوگر است، پری است، اما هرگز خودش نیست.»

بنابراین روابط عشقی ما از همان آغاز تباه شده است، از ریشه مسموم است. شبحی بین ما حایل می‌شود و این شبه تصویر اوست؛ تصویری که ما از او پرداخته‌ایم و او خود را بدان آراسته است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

جرم و بخشودگی

انسان تنها «به دست خدا منزوی شده است»؛ تنهایی هم جرم ما و هم بخشودگی ماست. مجازات ماست اما در عین حال بشارتی است بر اینکه هجران ما را پایانی است. این دیالکتیک بر همهی زندگی بشر حکمفرماست.

دیالکتیک تنهایی - اوکتاویو پاز

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

قضاوت نکنیم

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت: «بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.»

هر که را جامه پارسا بینی

پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسب را درون خانه چه کار

گلستان سعدی - باب دوم: در اخلاق درویشان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

تنهایی

تنهایی عمیق ترین واقعیت در وضع بشری است.

دیالکتیک تنهایی - اوکتاویو پاز

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

بی هنر

روندگان طریقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است

حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی

حرف حق

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد

چه چشمداشت دگر از وطن بُوَد ما را؟

صائب تبریزی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

در لحظه بزی

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

رباعیات - خیام

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

به خودت نناز

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

رباعیات - خیام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

دست بردار از این قاضی بازی

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام‌ست آن را

رباعیات - خیام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
صادق زمانی

بیچاره عقل!

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد

در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش

ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد

با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش

مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد

هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست

کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد

صاحب نظران این نفس گرم چو آتش

دانند که در خرمن من بیشتر افتاد

نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع

کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد

سعدی نه حریف غم او بود ولیکن

با رستم دستان بزند هر که درافتاد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صادق زمانی